بیراهه هم برای خود راهیست... وقتی قرار باشد مرا به تو برساند...
بیهوده تلاش می کنم واژه ای بیابم برای سرودنت! واژه تویی. شعر نگاه توست. سرودن آوای نفس های تو. باور کن حتی من هم تو می شوم. ای نزدیک به همیشه!
چقدر با تو بودن لذت بخش و دلنشینه مثله این می مونه که همه ی دنیا رو با زیباییهاش به من داده باشند چقدر خوبه که عشقت همراه منه که جزیی از منه بخدا مثله مردن میمونه از تو جدا شدن مثله کم شدن مثله از دست دادنه من تو رو به همه ی احساسم گره زدم تو نیاز منی من تو رو نفس می کشم! عزیزم تو ریشه های بودنتو در قلبم محکم و عمیق زده ایی تو همه ی فاصله هارو برداشتی به من عاشقی رو یاد دادی تو لایق عشق پاک و بی آلایشی که هر چی نثارت کنم کمه با تو خوشبختم با تو به خوشبختی رسیدم! و می دونی که چقدر دوستت دارم عشقم. دوستت دارم هر چی که بشه باز هم دوستت دارم اگه آسمون و زمین یکی بشه اگه همه ی عالم بهم بریزه باز هم دوستت دارم اگه همه دلخور باشن و ناراضی اگه تنها بمونم اگه سرنوشت آزارم بده باز هم دوستت دارم اگه جدایی همه ی روح و احساسمو بکشه اگه چیزی از عمرم نمونده باشه اگه همه ی درد ها و تلخی های دنیا بیاد سراغم باز هم دوستت دارم اگه همه عادت دارن بگن عشق دروغه اگه فاصله بیداد می کنه اگه حتی وصل به ما روی خوش نشون نده باز هم دوستت دارم اگه دنیا تاریک و سیاه بشه اگه نوشتن از یادم بره اگه زیر خاک باشم اگه حتی تو بری باز هم دوستت دارم. بهترینم عشق من مهربونم یار من! هر لحظه دلتنگت می شم هر لحظه دلم بهونتو می گیره ولی چه اهمیتی داره هر جا که باشم تمام اندیشه های منو پر کردی همه جا صدای قشنگت تو گوشمه بخدا دوست داشتنت یه عالمی داره برام که حتی نمیشه گفت چه لذتی داره!! زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند ... سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد خیلی سخته عاشق کسی بشی ,اما اون حتی ندونه دردتو از چشات نخونه قصه غمو ,علت لرزش دست سرد تو خیلی سخته زندگیت فنا بشه,واسه دیدن یه لبخند رو لباش واسه گفتن از امید و آرزو,تو سیاهی غم انگیز شباش من نیومدم بگم عاشقتم,چون از این حرفا پر گوش همه اشتباه که میگن گریه مرد,روی زخمای تنش یه مرهم من نیومدم بگم تو هم بیا ,مثل قصه ها بریم از این دیار یا که خیلی مهربون یه مدتی,واسه من ادای عشق و در بیار تو میخوای برنده باشی میدونم , به همه میگم ببازن جلو پات هر چی اسپند به آتیش میکشم,تا که چشمت نزنن بشن فدات تو میخوای پرنده باشی میدونم, یه نفس هوای خوشبختی میخوای خودم آسمون هفتمت میشم,تو فقط بگو,بگو باهام میای نمي دانستم ... به خدا نمي دانستم که چقدر دل تنگت مي شوم ... که چقدر دوستت دارم ... که چه زود تو همه آن چه شدي که دارم ... که چه آسان برايت مي گريم ... شاید فهميده بودم که تو ديگر پاره ا ي از وجودم شده ا ي ... اما باور نداشتم که من که براي هيچ کس و هيچ چيزدلتنگ نمي شوم ، براي تو چنان بي تاب شوم که همه آن چه هست و نيست را به يکباره فراموش کنم و بگريم ... زودتر از اينهامي خواستم بگويم ... مي خواستم فريادبزنم ... اما حالا که نيستي همه ی آن چه هستم فرياد مي زنند ای کاش امروز و فردا خورشيد کمي بيشتر یکی را دوست میدارم...
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند ...
زن جوان: یواش تر برو من می ترسم!
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم!
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری ...
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی ...
مرد جوان: مرا محکم بگیر ...
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.
.
.
.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.
.
.
.
در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت ...
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند .......
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم
با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص
دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین
عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم
خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش
فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای
عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب
بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری
برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت
خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم
بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق
یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد
باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم
موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این
مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست
عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو
می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می
کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم
که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم
بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی
حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع
غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم
اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام
فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما
توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من
زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو (ب.ش)
لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم
گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم
مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی
از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟
یکی را دوست میدارم....
همان کسی که هر شب قصه لیلی و مجنون را در گوشم زمزمه میکرد ، مرا به خواب عاشقی میبرد ، کسی که مرا ارام میکرد و معنی دوستی و دوست داشتن را به من می اموخت او برایم مثل ابرهای زود گذر نیست , او برایم مثل اسمان میماند که همیشه بالای سرم است ، اسمان وقتی ابری میشود من هم از دلگیری او بارانی میشوم ، اری من بی او همان اسمان ابری هستم...
یکی را دوست میدارم....
او دیگر یکی نیست , او برایم یک دنیا عشق است ، پس با من بمان ای کسی که تو را دوست
پس نرو و با من بمان وتا تسلیم احساسات پاک هم باشیم ...
Power By:
LoxBlog.Com |